زمزمه
اگر آمدی بیا
اما با خود شعر بیاور
و برای قلبم زمزمه کن
اگر آمدی بیا
اما با خود شعر بیاور
و برای قلبم زمزمه کن
ای مهربان بیا
بی هیچ اما و اگر
و در خانه قلبم ساکن شو
برای همیشه
تا دلم آسوده گردد
و بیش از این
دنبال مستاجر نگردد
من زخمي ناداني ياران خويشم
یاران جاهل خنجری در قلب ریشم
گاهي حسد، گاهي جهالت، گاه غفلت
یا بي بصيرت بودن ياريست نيشم
كو ياوري دانا كه دردم را بفهمد
بيگانگان؛ از دست يارانم پريشم
در عصر سرد آهن و سر گشتگي ها
ياران اهل دل كجا باشند پيشم
كو دشمني دانا كه زخمم را ببندد
آزرده دل از ياوران خويش بيشم
پيدا كنم گر ياوري همراه و همدل
جان را فدايش مي كنم، اين است كيشم
سرمستی و شور و حال را من دیدم
وقتی که بدون سر تو می رقصیدی
ممکن شدن محال را من دیدم
چشمان تو چشمان مرا تاج سرند
با چشمک تو قلب من از کار افتاد
چشمان من از چشم تو بیمارترند
غرق رؤیا بودم
که صدا کرد مرا
از همین نزدیکی
سر خود گرداندم
دیدمش مست و خراب
غنچه اش خندان بود
گیسوانش افشان
قدحی در دستش
به کنارم بنشست
ولبش را وا کرد
سخن از شادی گفت
سخن از مهر و وفا
سخن از عشق و امید
و مرا داد نوید
که دگر از تو جدا من نشوم
هرگز از پیش تو دیگر نروم
ساعتی با من بود
لحظه ها زود گذشت
غرق شادی بودم
دست بردم که نوازش بکنم
گیسوی افشانش را
ناگهان ...
چشمکی زد خنده ای کرد و پرید
و ز من دور شد آنقدر که چشمم دگرش هیچ ندید
ابر غم بر دل من سایه فکند
اشک از چشم پریشان من زار سرازیر نمود ...
« تقدیم به مادر مهربانم »
مادرم می آید
و به همراه خودش
سبدی می آرد
مادرم می آید
سبدی در دستش
سبد مادر من
سبدی عادی نیست
سبدش از نور است
که ز الیاف دلش بافته است
تار آن از عشق است
پودش از جنس امید
مادرم می آید
سبدی در دستش
که در آن عاشقی و مهر و وفاست
سبدش
پر زگل عاطفه و لطف و صفاست
مادرم، این دل من
باز کودک شده است
چشم امید دلم سوی شماست
سبدت را وا کن
« تقديم به پدر فداكارم »
تو
از فراسوي زمان ها
آمده اي
با كوله باري از مشقت
مشقتي توأم با محبت
محبتي به ظرفيت دلت
دلي كه چون درياست
انحناي قامتت
روايت طي طريقي است
در هفت شهر عشق
و پيمودن برهوتي پر خطر
بي هراس از خار مغيلان
دستانت
بوي عشق مي دهد
پينه هايش
حكايت عبور از خود است
براي رسيدن به خد ا
بر زبري دستانت
حك شده است
قصه لطافت دلت
در چروك صورتت
اندوهي نهفته است
به عمق زمان ها
و به وسعت مرارت ها
در ژرفاي نگاهت
رضايتي مشهود
از عبوري زيبا
از هفت خوان زندگي
خسته نباشي
می آیی
و با خود می آوری
مهربانی را
و اهدا می کنی
هدیه های آسمانی را
تو از فراز آسمان
با هودجی از عشق
همراه با فرشتگان
هبوط می کنی بر زمین
ای بهترین
می آیی
با هاله ای از نور
عبور می کنی
از روشنای جاده مهر
و با خود می آوری
شادی و شور
هرم نگاهت
قلب عاشقان را
فروزان می کند
و روشن رخسارت
خورشید را
در پشت ابر خجالت
پنهان می کند
چون هیچ کسی به حشر یارم نبود یاری طلـب از آل مــحـمـد دارم
***
یا رب بــه غــریبی رضــا عفــو نـما من بنده عاصیم، مرا عفو نما
هــر چند کــه من بنده بدکـردارم امـا بـه غـریب الـغربا عفو نما
***بسم الله الرحمن الرحیم
آداب سفر در اسلام
متن کامل در ادامه مطلب
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA
يه چند روزه دلم پره
از دست من او دلخوره
دلش مي خواد پر بكشه
بياد كنارت نمي شه
من مي دونم مهربوني
درد منو تو مي دو ني
از دل من خبر داري
مرهم رو قلبم مي ذاري
نگاه به چشمونم بكن
يكباره درمونم بكن
من رو سياهم آقاجون
غرق گناهم آقاجون
خجالت از تو مي كشم
مأيوس اما نمي شم
خبر دارم از كرمت
مي خوام بيام تو حرمت
تا با تو درد دل كنم
دشمنمو خجل كنم
چون تو جوابمو مي دي
حق و حسابمو مي دي
من مي دونم دوسم داري
كي منو تنها مي ذاري
آقا عنايتي بكن
مارو حمايتي بكن
الهي من فدات بشم
قربون اون صفات بشم
بالاخره جواب دادي
انگار به تشنه آب دادي
صدام زدي گفتي بيا
بيا و اينجا كن دعا
گفتي اگه دعا كني
سرورتو صدا كني
دعات اجابت مي رسه
وقت شفاعت مي رسه
من اومدم به سوي تو
«مي» خورم از سبوي تو
تا دردمو دوا كني
حاجتمو روا كني
قبله حاجات مني
راز مناجات مني
من به فداي تو آقا
رضا رضاي تو آقا
اين دل من پر از غمه
هرچي بگم بازم كمه
يه عمره كه در ميزنم
به كوي تو سر مي زنم
شايد به من نگا كني
نگا به بينوا كني
غريب دور از وطني
اما تو اين قلب منياگه تو دستم بگيري
آزاد مي شم از اسيري
از درد و غم رها مي شم
از بديا جدا مي شم
با عشقت آشنا منم
در خونت گدا منم
مي گم آقا امام رضا
فدات مي شم من به خدا
تا حاجتم رو نگيرم
از در خونت نمي رم
تورو به جون مادرت
اون مادر غم پرورت
به پهلوي شكسته اش
به قلب از غم خسته اش
به بازوي كبود او
ركوع و هم سجود او
از تو جدا نمي شوم
از پيش تو نمي روم
دوست دارم من به خدا
هستم به عشقت مبتلا
امام من بر تو سلام
من كربلا ازت مي خوام
ميخوام باصدتاشوروشين
برم سر قبر حسين
گريه و زاري بكنم
اماممو صدا زنم
بگم آقا كو اكبرت
كو قاسم دلاورت
كو مسلم و كو اصغرت
عباس و اون و جعفرت
يه سر برم شام بلا
رقيه رو كنم صدا
يادي ز زينب بكنم
از غم او تب بكنم
مي خوام خونه خدا برم
بگم كه خاك اون درم
بنده مسكين توام
به فكر تمكين توام
ببخش گناهان مرا
حفظ كن ايمان مرا
من غم دارم تو اين سينه
مي خوام برم در مدينه
دنبال قبر فاطمه
با اضطراب و واهمه
بگردم و گريه كنم
نوحه و روضه بخونم
كنار قبر مصطفي
بعدش امام مجتبي
برم زيارت بكنم
اونجا عبادت بكنم
قائم آل مصطفي
كي مي شه كه بياد آقا
تعجيل در فرج شود
غيبت او به سر رود
بياد و غوغا بكنه
ريشه ظلمو بكنه
سروده شده در تاریخ
81/2/21 مشهد مقدس
تو ستاره فروزان من
در غربت شبهای فراقی
تو تبسم نسیم
در فصل گرم هجرانی
هرم نگاه تو
زمستان غربت مرا
حرارتی دگر است
فصل خزان زندگی ام
با تو بهاری پر گل و زیباست
حضور بی ظهور تو
دل بیقرار مرا
حلاوتی دگر است
اما
ای خورشید عالم آرا
ازپشت ابرها
ابرهای تیره نامهربانی
به درآ
وبر چهره افسرده گل ها
گل های منتظر بی تاب
بتاب
تا به یمن طلوع تو
رویشی دوباره را
تجربه کنند
گاهي دلم براي كسي تنگ مي شود
او كيست؟ نمي دانم
او را نديده ام
اما
احساسش نموده ام
او هر كه هست زيباست
و مهربان
همواره با من است
و مرا مي نوازد
اما در تنهايي ها
بيشتر سراغم مي آيد
آنگاه كه دلم
براي كس ديگر تنگ نيست
او مي آيد،
تا خلوت دلم را بشكند
وقتي مي آيد
حس غريبي دارم
در دلم
شوري به پا مي شود
مي خواهم با او حرف بزنم
اما نمي توانم
بغضم مي تركد
و اشكم جاري مي شود
احساس عجيبي دارم
دردناك، اما شيرين
آنقدر دوست داشتني
كه دلم نمي خواهد
از آن جدا شوم
احساس مي كنم
او كنار من است
همه وجودم را فرا مي گيرد
احساس مي كنم
سبك مي شوم
و به پرواز در مي آيم
چه لحظه هاي دل انگيزي
دلم مي خواهد
او را در آغوش بگيرم
اما
او از جنس ديگريست
مانند هاله است
يا نور
اصلاً نمي دانم از جنس چيست
او تنها از جنس خودش است
و هيچ چيز از جنس او نيست
اما هرچه هست، هست
من او را حس مي كنم
در او غرق مي شوم
او وارد جان من مي شود
لحظه ها مي گذرند
من اين لحظه ها را دوست دارم
كاش تمام نمي شدند
من با او
او كه نمي دانم كيست
و او را نديده ام
حرف مي زنم
اما او
سراپا گوش است
و لبخند مي زند
من او را حس مي كنم
تا او هست
دلواپس هيچ چيز نيستم
به هيچ كس و هيچ چيز نمي انديشم
تنها با او هستم
با او نجوا مي كنم
اما او
فقط نگاه ميكند
و لبخند مي زند
و مرا مي نوازد
و من حس خوشايندي دارم
او خيلي زيباست.
پاییز
|
فصلی دگر رسید بس پاره پاره شد زیبا شده درخت بر روی شاخه ای حال و هوای باغ
|
|
آهی کشید سرد پیــــراهن درخت با آن لباس زرد یک لانه کلاغ زیبا و دیدنی
است 84/9/14 شیراز |
بلم عشق و امید
بلمی می جویم
که در آب اندازم
دل به دریا بزنم
و به دریا بروم
آنچنان دور شوم
که مرا از ساحل
همچو مرغی بینند
که ز یک نقطه دور
بال پرواز گشودست و به بالا برود
مثل یک نقطه ببینند مرا
نقطه ای مبهم و کور
و سپس محو شوم از چشمان
با دلی دریایی
باز پارو بزنم
بروم با بلم کوچک خود
شاید آن سوی دگر
ساحلی پیدا شد
که در آن مهر و وفا
که در آن پاکی و اخلاص و صفا
که در آن روشنی و عشق و امید
به دلم داد نوید
بلمی می خواهم
که در آب اندازم
دل به دریا بزنم
86/4/15
کیش
از اون روزی که رفتی از کنارم
به جای اشک هر شو
خون ببارم
همه می گن تو خو
گاسم ببینیش
چه می دونن که
اصلا" خو ندارم
سلام میلاد باسعادت حضرت فاطمه معصومه و روز دختران بر همه دخترای خوب مبارک.
تقدیم به همه شون ؛
دختران
دختر ان گل هاي باغ جنتند
دختران گلواژه هاي
رحمتند
غنچه هايي از
گلستان خدا
جلوه هايي از
جمال كبريا
مظهر مهر و
وفايند دختران
منبع عشق و صفايند دختران
ياس هاي سبز باغ
زندگي
ياس را در
پيششان شرمندگي
دختران گر پيرو
زهرا شوند
يا مريد زينب
كبرا شوند
بهترين مصداق
معصوميتند
پاسداران حريم
عصمتند
کیش 87/8/17
گذشت زمان
|
تیک
وتاک و تیک وتاک ساعت پس از دقیقه نو شد هلال مهتاب مـــاه شـــب چهارده فصل بهار زیباست با همه زیباییش گذشت بعد از بهار سالی دوباره آمد رفتند روز و شبها هنگامه سفر شد |
|
ثانیه ای دگر رفت روز دگر سر آمد هلال ماه زیباست با ما چه کار دارد شکوفه وا می شود فصل بهار بگذشت فصل گرم تابستان شد موسم بهاران آماده باش ای دل نه موسم درنگ است 84/12/22 شیراز
|
افسرده دل
کسی کجاست
که از سر مهر
از من سراغی بگیرد
و دل بر باد رفته ام را
از طوفان باز ستاند
و به منش باز رساند
مسیحی کو
تا قلب مرده مرا
حیاتی دوباره بخشد
نسیمی کجاست
که از لابلای گیسوان تو بگذرد
و شمیم خوش زلفت را
به من آرد
ودل خسته مرا
بنوازد
ای مهربان بیا
با دستان پر شکوفه
و با چشمان افسونگر
تا جادوی نگاهت
دل افسرده ام را
بلرزاند
85/9/15
کیش
رنگ تو
« براي محسن عزيزم»
تو را می شناسم
که رنگ دلت آفتابی است
زلالی
چو باران
و یک آسمان
در وجود تو جاری
و رنگ وجود توآبی است
نجابت
زچشمت سرازیر
و رنگ نگاهت شهابی است
تو را می شناسم
جبینت بلند است
و حاکی است از بخت و اقبال
که اقبال تو ماهتابی است
تو را می شناسم
دلم تشنه جرعه های صدایت
که رنگ صدایت شرابی است
تو را می شناسم
نسیم خوش گیسوانت
مرا می نوازد
که هرتارموی تو تار ربابی است
غمت تیره سازد دلم را
و جان مرا می گدازد
که رنگ غم تو سحابی است
85/11/9
کیش
رؤیای صادق
|
شب بود و رؤیا
بود |
|
رؤیا چه زیبا بود
84/1/2 |
|
|
|
|
آن ها كه جنگ مي كنند
آن ها كه عرصه را بر همه تنگ مي كنند
آن ها كه غم در دل مردم دلتنگ مي كنند
آن ها كه آدميان را رنگ مي كنند
آن ها كه در كار خلق خدا نيرنگ مي كنند
آن ها كه جاده را پر از سنگ مي كنند
آن ها كه پاي عابر خسته را لنگ مي كنند
آن ها كه ...
كاشكي طعم محبت مي چشيدند
كاشكي يك لحظه عاشق مي شدند و ناز ياري مي خريدند
كاشكي از لذت پروانه در آتش خبر مي يافتند
تا ز آزار و فريب و جنگ، سر مي تافتند
88/9/6
كيش
خستگي
گاهي كه من
از غربت روزگار
خسته مي شوم
وقتي كه اين
دل بي قرار
آزرده مي شود و دل شكسته مي شوم
پروانه ي خيال
از خاطر مشوشم
پرواز مي كند
شايد تو را بيابم و
بر شانه ات سري گذارم و
آسوده دل شوم
88/9/6
كيش
نشان ز بی نشان
از من اگر نشان
خواهی
نشانی ام
در بی نشانی است
اما نشانه اش
داغی است
که بر دلم
نشانده ای
روزی که چشم تو
دل را نشانه رفت
غم در دلم نشاند
آنگاه اشک و خون
از چشم من فشاند
عمری است روز و شب
در شهر بی نشان
با چشم خون فشان
دنبال یک نشان
نالان دویده ام
اما نشانه ای
از یار بی نشان
هرگز ندیده ام
هرگز ندیده ام
85/9/21
جزیره زیبای کیش